وایرال

از این ستون به آن ستون فرج است

از این ستون تا آن ستون فرج است

این ضرب المثل را معمولا برای زمانی به کار می برند که شخصی نا امید شده است و می گوید هر چقدر تلاش کنم باز هم بی فایده است و به او می گویند که صبر کند و به تلاشش ادامه دهد تا شاید اتفاقی خوش آیند بیفتد و به خواسته ی خود برسد. با وبسایت تک کارت همراه باشید تا شما را با داستانی که پشت این ضرب المثلل قرار دارد آشنا کنیم.

داستان این ضرب المثل از جایی شروع می شود که پادشاهی برای شخصی گناه کار حکم اعدام داده بود و شخص گناهکار قرار بود اعدام بشود.
قبل از اعدام معمولا از هر شخصی می پرسند آخرین خواسته ات چیست و از این شخص نیز پرسیدند و وی در جواب گفت:
آخرین خواسته ی من دیدار با مادرم است که در شهری دور زندگی می کند و می خواهم برای آخرین بار مادرم را ببینم و بتوانم از او خداحافظی کنم.
پادشاه با تمسخر خندید و گفت و چطور اطمینان کنیم می روی و باز برمیگردی برای حکم اعدامت!
شخص قول داد برگردد و حتما خود را برای حکم برساند.
مردم خندیدند!
گفتند مگر می شود!
شاه دید مردم هم از این حرف مرد به تمسخر خندیدند گفت:
مگر می شود؟
خواست نشان دهد به حرف های مرد و قول بازگشت او، حتی مردم هم اطمینان نمی کنند.
رو به مردم کرد و بلند گفت:
از بین شما کسی هست ضمانت این مرد را بکند؟ به جای او در زندان بایستد تا او برگردد؟
هیچکس قبول نکرد تا اینکه
ناگهان شخصی از بین جمعیت دست خود را بالا برد و گفت من ضمانت می کنم!
شاه با تعجب نگاه کرد و گفت آیا واقعا اطمینان می کنی و ضمانت می کنی؟!
شخص گفت بله، آخرین خواسته ی این مرد را اجابت کنید و من به جای او در زندان می مانم.تک کارت 
شاه ناباورانه به مرد نگاه کرد و چاره ای جز پذیرش نداشت و پذیرفت.
دستور داد:
این گناهکار را آزاد کنید تا نزد مادرش برود و به جایش این مرد را تا روز موعود در زندان نگه دارید.
سپس رو به مردم کرد و گفت:
به عاقبت این دو نگاه کنید، درس عبرتی می شود برای شما که بیهوده به هیچ کس اطمینان نکنید.

همچنین بخوایند:

داستان ضرب المثل از هر دستی بگیری از همان دست پس می دهی

گذشت و گذشت…روز موعود فرا رسید و فرد گناه کار نیامد
شاه دستور داد شخصی که ضمانت کرده بود را اعدام کنند
شخص را به ستونی بسته بودند برای اجرای حکم
هنگام اجرای حکم شاه از شخص پرسید آخرین خواسته ی تو چیست؟
شخص نا امیدانه گفت مرا به آن ستون روبرو ببندید.تک کارت 
شاه با تعجب گفت دلیل این سخنت چیست؟
مرد گفت ” از این ستون تا آن ستون فرج است”
شاه گفت خواسته اش را اجابت کنید و به آن ستون ببندیدش
شخص را باز کردند و به آن ستون بستند برای اجرای حکم
ناگهان از بین جمعیت صدایی آمد که می گفت:
دست نگه دارید، آمدم ، آمدم
شخص گناهکار بود که به عهد خود وفا کرده بود و برگشته بود
و شخص ضامن شانس آورده بود که از این ستون به آن ستون رفت و حکمش با تاخیر در حال اجرا بود.
شخص ضامن را باز کردند و شاه گفت:
راست می گفتی از این ستون تا آن ستون فرج است
شاه که از وفای به عهد فرد گناهکار خرسند شده بود
دستور داد هر دو را آزاد کنند.
از آنجا بود که ضرب المثل “از این ستون تا آن ستون فرج است” بین مردم باب شد.

۵/۵ - (۳ امتیاز)

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *